تو اصلا نیامدهای که بِروی تو همیشه اینجا بودی همینجا مدفون پشتِ پلکهایم قدم میزنی خیابانهای خیسِ این شهرِ عمگینِ دوست داشتنی را میایستی رویِ پلِ عابر غرق میشوی در ترافیکِ این شهرِ بی عابر فکر میکنی به آن آمبولانسی که گیر کرده در انتهایِ ترافیک و کسی خواهد مُرد تو اصلا نیامدهای که بِروی تو روزی خواهی” آمد، در ۱۰ ثانیهی آخر عمر و من کافر میمیرم…
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت